درکوی تو گرد ماه میگردد
دنبال نخود سیاه میگردد
بیهوده اسیر بوده ، از راهت
برگشته و سربراه میگردد
ازبیم برادران گرگ آیین
همصحبت دلو چاه میگردد
ازچشم تو تازه دستگیرش شد
عمریست به اشتباه میگردد
درخاطر او چومهر جاویدی
دور سرت هرپگاه میگردد
تقدیر سروده های او تلخ است
دور از تو به این گناه میگردد
باطعنه به چشم خیس میخندید
آن دل که به یک نگاه ....میگردد
((مهدی زکی زاده 10/7/92))
کلمات کلیدی:
گفت:لیلی با من است ، از حال مجنون دم نزن
خانه ات آباد ،این ویرانه را برهم نزن
گفت : راز میوه ی ممنوعه از حوا بپرس
طعنه ی دور از بهشتی بر دل آدم نزن
دور باش از باد مغروری به دستآوردهات
جز بروی قله های مرتفع پرچم نزن
موج دریا باش وقتی صخره داری پیش رو
روی گلها را ولی جز قطره ی شبنم نزن
هرکجا لازم شد از فریاد کوتاهی نکن
پیش نادانان ولیکن حرف- چون مریم – نزن
شادکامی قسمت افراد خوش اندیشه است
ساغرت فکرت به هر اندیشه ی مبهم نزن
((مهدی زکی زاده – شهریور92))
کلمات کلیدی:
تابه خوابم سر زنی ،کابوس ، رویا میشود
بسترم هم تا سحر غرق تماشا میشود
وقتی از ابر محبت قطره بیرون می چکد
نیست تنها ،قطره قطره ،موج و دریا میشود
گاه تنها یک گره ، عمری به کارت ماندنی ست
گاه می خواهد خدا،صدها گره وا میشود
عشق چون سرچشمه ی جریان هرخیر و خوشی ست
شک نکن ،عاشق شوی دردت مداوا میشود
نیست هر صاحب جمالی یوسف پرهیزگار
هرکه انگشتش بریده کی زلیخا میشود؟
برزمین افتاد آدم چون هوس آلوده شد
بی خود این بار گنه بردوش حوا میشود
علت ایجاد انسان سجده از عشق است و بس
هرکه جز این کرد- چون ابلیس – رسوا میشود
((مهدی زکی زاده 7/7/92))
کلمات کلیدی:
مانند رویا آمد و ازخواب من کابوس رفت
نامش نشاندم بر لب و غمناله و افسوس رفت
بودم اگرچه قطره،جاری شد دلم در رود عشق
این قطره ی ناچیز باعشقش به اقیانوس رفت
همچون مسیحا زنده کرد او با دمی دلمرده را
نامش (اذان) بود و ازآن زنگ از دل ناقوس رفت
وقتی که آمد در دلم امید رنگی تازه یافت
او شد بهار و زردی از گلواژه ی مایوس رفت
با دست لطفش از حرم بند دخیلم باز کرد
باعشق – وقتی- جان و دل بر درگهش پابوس رفت
آمد و شوری در دلم ایجاد کرد،اما دریغ...
تا دید پابندش شدم ،آرام و نامحسوس....رفت
((مهدی زکی زاده 4/7/92))
کلمات کلیدی:
کوچکترین ماهی در این حوض
رویای اقیانوس دارد
دریا به دریا در دهانش
هردم به لب افسوس دارد
با آنکه دریا را ندیده
ازابتدا در حوض بوده
اما بغیر از موج و طوفان
درخواب شب کابوس دارد
یابد بزرگی آنکه در خود
اندیشه ی والا ببیند
خرد و ضعیف است آنکه در ذهن
اندیشه ی مایوس دارد
بس تاج برسرها که بی فکر
برخاک و خاکستر نشیند
بسیار کوچک مرد دانا
صدها نفر پابوس دارد
((مهدی زکی زاده 29/6/92))
کلمات کلیدی:
السلام علیک یا باب الحواعج یا قمر بنی هاشم
آب از شرم لب خشک تو دیدم ،آب را
هم خجالت مرگ روی ماه تان مهتاب را
چیست متن آن ضمانت نامه که اینگونه خشم
برده از چشمان آهویی ات ،آقا ، خواب را
داده رنگ و بوی مردی یادتان هرسال را
روی دیوار دلم جا دادم این تمثال را
برزمین افتاده مردی ، ماه روی و سرو قد
جای دستانش به مشکی پاره دارد بال را
درکلاس درس عشق ،آموزگار ما شدید
بندگی کردید – بی غش – تا که خود آقا شدید
نیست بیهوده که سقایی طفلان باشماست
تشنه رفتی ، بازگشتی تشنه تا دریا شدید
ماجرای بینتان تنها اخوت نیست نیست
وقتی آقا را – نباشی – پشت و قوت نیست نیست
عرصه ی عشق و مرام و معرفت میدانتان
ماجرایی جز ولایت ، جز مروت نیست نیست
خواستم خواهم دعا ، شرمنده ی رویش شدم
نیست دستی بر تنش ، پابند گیسویش شدم
دیدم از چشمش (حسین(ع)) آرام تیری را کشید
شرم از چشمش نمودم ،محو ابرویش شدم
ملتمس دعای خیرتانم بحق سقای تشنه لب باوفای کربلا
((مهدی زکی زاده قریه علی 1/7/92))
کلمات کلیدی:
رویای شب مزرعه ی خشک من آب است
وقتی که سرچشمه پر از باور خواب است
آن مزرعه داری که سر وقت نکوشد
هنگام درو خرمنش از ریشه خراب است
باران به بیابان گذرش هیچ نیفتد
تاچشم بیابان پر از امید سراب است
بعد از هوس میوه ی ممنوعه و تبعید
آدم دلش از اینکه زمین خورده کباب است
با موعظه ی مور سلیمان بخود آمد
دانست که دنیا همه هیچ است و حباب است
جز عشق به هر جلوه که با دوست نشینیم
مکر است و دروغ است و بر اندیشه نقاب است
((مهدی زکی زاده 28/6/92))
کلمات کلیدی: