چنین شورى به تاریخ زمین نیست
زمان را یادعشقی اینچنین نیست
کسانی را که سازشکار ظلمند
یقینا در دل اقبالی به دین نیست
ریاکارى که نامرداست و ظالم
حسین ابن علی ع را همنشین نیست
به عقبی هم به اهل قهر و کینه
رسول الله ص غمخوار و قرین نیست
محبت برخلایق امر دین است
به هرکس آن نباشد،بی شک،این نیست
.
.
.
مهدی زکی زاده
محرم 1393
ملتمس دعاى عاقبت بخیریتانم
کلمات کلیدی:
چه آمده به سرما که برده ایم از یاد؟!
لب و گلوی دلِ ما نمی کند فریاد
به رویِ صورتِ مهتاب اسید پاشیدند
و دستِ ظلم و تجاوز هنوز هست آزاد
یکی حریمِ حیا را به عشوه میشکند
یکی نشسته و دامانِ عشق داده به باد
یکی به نامِ خدا مالِ خلق می دزدد
یکی به بندِ جفا بسته گردنِ فرهاد
به نامِ فکرِ منوّر به شرع می تازند
به نامِ شرع به عالِم کنند بس بیداد
به ما ببخش خدایا چنین جفا کردیم
به آنچه خونِ شهیدان نموده است بنیاد
صلاحِ کار کجا و منِ هوس آلود
مگر شهیدِ محرم کنون رسد بر داد
السلام علیک یا سیدالشهدا
مهدی زکی زاده قریه علی
آقاجان(عج
یک نظردیدارتو هرلحظه رویای من است
انتظارت راکشیدن کارفردای من است
آدمی دورازبهشتِ آرزو افتاده ام
چشمِ امیدم به مهر و لطفِ آقایِ من است
عطرِپاکِ مریم ازشعرم تراوش می کند
نامِ زیبایِ تو درشعرم مسیحایِ من است
باورجادویِ چشمت آنچنان هم سخت نیست
آبی چشمان تو آرامِ دریایِ من است
بودنت را از خدا درهردعایم خواستم
دوری ام ازعشق تو پایانِ دنیایِ من است
(اللهم عجل لولیک الفرج)
((مهدی زکی زاده قریه علی ))
کلمات کلیدی:
گمان کنم که برامان بهشت جا دارد
هوایِ آدم و حوّایِ خود،خدا دارد
فقط به باورِ ابلیس چاره ناچار است
وگرنه مابقیی دردها دوا دارد
خدا برایِ همه هست...میشود در زد
به رویی اهلِ گنه نیز دربِ وا دارد
تویی که مکه نرفتی و نیستی حاجی
زِ دل شکسته ،عیادت کنی،صفا دارد
جهنم آتشش آماده است آنکس را
که در زمانِ عبادت به دل ریا دارد
نگو به طعنه :فلانی ست دوزخی...ای دوست
بهشت کی رود آن کس که ادِّعا دارد
نوشته بر درِ جنَّت ((در این سرا آید...
کسی که عاشقِ ایمان شده،وفا دارد
((مهدی زکی زاده قریه علی25/3/93))
سَروَم که به قامت لطماتِ تبرم هست
نقشِ قلمِ رهروِ کوه و کمرم هست
باآنکه براین خاک بجامانده هنوزم
بر پا و سرم داغ و نشانِ سفرم هست
اینجام...دراین خانه...دلم بر درِ کویت
ازعشقِ تو در سینه دلی دربِدَرَم هست
از مادرِ خود،شیرِ وفا،شیره یِ جانم
عاشق شدنم ارثیه ای از پدرم هست
حوّایِ طلا گیسویِ گندم رُخِ محجوب
در سینه یِ گنجینه ام عشقت گُهَرَم هست
شاداب و جوانی و جهان هست به کامت
پیرت شدم ...از عشق تو خونین جگرم هست
هستی تو بهشتِ من و عمرِ من ...از آن رو
هر لحظه به سویت کششِ بیشترم هست
((م.زکی زاده قریه علی26/3/93))
کلمات کلیدی:
وسطِ کوچه یِ بنبست قرار من و توست
عشق تنها غزلِ قافیه دارِ من و توست
ژنِ احساس،ژنِ غالبِ اندیشه یِ ماست
عاطفه،ویژگیِ اصل و تبارِ من و توست
چون پلنگیم،قوی پنجه و پُر شور و غیور
جلوه یِ ماه،چراغِ شبِ تارِمن و توست
گرچه پاییز و بختِ بَدِ مان همدستند
ریشه ای سبز در اقبالِ بهارِمن و توست
آدمی زاده ام و عاشقِ حوّایِ رُخَت
در زمین نیز بهشت آخرِ کارِمن و توست
شهرِ بی عاطفه می خواست که بی هم باشیم
وسطِ کوچه یِ بنبَست قرارِ من و توست
((م.زکی زاده قریه علی24/3/93))
تلخ است ...ولی برایِ من می سوزد
تا آخرِ خط به پایِ من می سوزد
تا آهِ درونِ سینه ام بنماید
در هر نفس از هوایِ من می سوزد
سیگار که اینهمه بدَش می گویند
از بختِ بدَش به جایِ من می سوزد
دردفترِپاره پاره ام هرشعری
شعله ست که ازنوایِ من می سوزد
عشق است حدیثِ ساختن،سوخته را
ازآن دلِ مبتلایِ من،می سوزد
انداخت به جانم آتشِ عشقش را
سیگار،ز ماجرایِ من می سوزد
چیزخوبی نیست البته!!!
((مهدی زکی زاده 23/3/93))