سَروَم که به قامت لطماتِ تبرم هست
نقشِ قلمِ رهروِ کوه و کمرم هست
باآنکه براین خاک بجامانده هنوزم
بر پا و سرم داغ و نشانِ سفرم هست
اینجام...دراین خانه...دلم بر درِ کویت
ازعشقِ تو در سینه دلی دربِدَرَم هست
از مادرِ خود،شیرِ وفا،شیره یِ جانم
عاشق شدنم ارثیه ای از پدرم هست
حوّایِ طلا گیسویِ گندم رُخِ محجوب
در سینه یِ گنجینه ام عشقت گُهَرَم هست
شاداب و جوانی و جهان هست به کامت
پیرت شدم ...از عشق تو خونین جگرم هست
هستی تو بهشتِ من و عمرِ من ...از آن رو
هر لحظه به سویت کششِ بیشترم هست
((م.زکی زاده قریه علی26/3/93))
کلمات کلیدی: