وسطِ کوچه یِ بنبست قرار من و توست
عشق تنها غزلِ قافیه دارِ من و توست
ژنِ احساس،ژنِ غالبِ اندیشه یِ ماست
عاطفه،ویژگیِ اصل و تبارِ من و توست
چون پلنگیم،قوی پنجه و پُر شور و غیور
جلوه یِ ماه،چراغِ شبِ تارِمن و توست
گرچه پاییز و بختِ بَدِ مان همدستند
ریشه ای سبز در اقبالِ بهارِمن و توست
آدمی زاده ام و عاشقِ حوّایِ رُخَت
در زمین نیز بهشت آخرِ کارِمن و توست
شهرِ بی عاطفه می خواست که بی هم باشیم
وسطِ کوچه یِ بنبَست قرارِ من و توست
((م.زکی زاده قریه علی24/3/93))