اوناکه چشم ندارن...شادیمونو ببینن
برای آرزومون...چه نقشه ها کشیدن
می خوان که رویامونو
حرفایِ زیبا مونو
ساحل و دریامونو
ازعشق خالی کنن
می خوان که خوابمونو
شعرایِ نابمونو
هرپیچ و تابمونو
ازعشق خالی کنن
امانمیگذاریم ما...آرزوتنهابشه
نمی گذاریم که امّید،غریبِ فردابشه
نگاهمون هنوزَم...حرفای زیباداره
تاتوو دلِ من وتو...عشقِ به هم جاداره
فردامونو می سازیم.بدونِ دشمنی ها
نمی گذاریم بمیرن:آرزو،عشق ورویا
((بهترین فردا به تقدیرمان باد...
م.زکی زاده5/3/93
کلمات کلیدی:
حالم ازاین اوضاعِ سردرگُم گرفته
ازحرف و نیش و طعنه یِ مردم گرفته
هر کاسه کوزه را سرِ حوّا شکستند
اینکه چرا آدم از او گندم گرفته
با کار خو...نه...کار مردم کار دارند
از موی سر در رفته و تا دم گرفته
نیش حسادت خلق را اندازد از پای
نیشی که زهر خویش از کژدم گرفته
آنکس که چشم دیدن شادم ندارد
حال دلم را دفعه ی چندم گرفته
چیز عجیبی نیست گویند این زمانه:
مستی به مسجد رفته،شیخی خم گرفته
((م.زکی زاده31/2/93))
نیش بر جان و دلم با چشمِ جادو می زند
روبرو گلخنده و از پشت چاقو می زند
تا به دست آرَد دلم یاقوت سرخِ دوستی
گاه گاهی اشتباهی بر دلی رو می زند
دوست،گر لیمویِ شیرین است،بی شک می چشد
تلخی اش را آنکه چاقویی به لیمو می زند
گاه باپایِ محبت پیش می خواندمرا
گاه بادستِ جفا ونازِابرو،می زند
ای خوشابرعیب هایم دشمنی چون آینه
دوست!وقتی طعنه راچون شانه مومو می زند
.
دلمان دردوستی یکرنگ و پاک و باوفاباد
((م.زکی زاده قریه علی))
کلمات کلیدی:
به دریای چشمت شنا خواستم
ترا ای به چشم آشنا،خواستم
نماز دلم رو به محراب توست
و هر دم ترا در دعا خواستم
طبیبی،و بیماری عشق را
از آنروی بیش از دوا خواستم
تو رویای شیرین خواب منی
شب و روزم این ماجرا خواستم
به آغوش گرمت ،دل سرد را
رهاو رهاورهاخواستم
تو ازمن مرام ووفا خواستی
و دردو بلای تراخواستم
غزل رابه من داده و رفته ای
جداشد،خدا،این کجاخواستم؟!!!
(این هم حاصل بی خوابی امشب...تقدیم به دلای عاشقتون
((م.زکی زاده 30/293))
کلمات کلیدی:
این قهوه نقشِ غصه را در فال دارد
زخمِ هزاران تیغِ بداقبال دارد
ازچشمِ جادویت دلم افتاده انگار...
جانا کلاهِ بختِ من اشکال دارد
آهسته گفتم تاکه رازم را نفهمند
درچشمِ زارم عشق قیل و قال دارد
سازِ دلت را کوک کن با نغمه یِ عشق
گرچه فلک رقصِ غم از دنبال دارد
خوش باش و بر لب ها گُلِ لبخند بگذار
خوشبخت بودن بی شک این منوال دارد
((مهدی زکی زاده27/2/93))
کلمات کلیدی:
بیخود گره انداختی ابرویِ خود را
آشفته یِ غم کرده ای گیسویِ خود را
از سر کلاهِ دوستی بردار و بنگر
تاثیر چشم روشنِ جادویِ خود را
گاهی به شیرِبخت باید واگزاری
دردشتِ تقدیر و قضا آهویِ خود را
بسیار کوتاه است سهمِ هرکس از عمر
پس از کنارِگُل گذرده جویِ خود را
بی شک زمانی دستِ حسرت می خراشی
ازاینکه کردی سویِ غم ها رویِ خود را
آری به دامان خدا گرسرسپاری
دستِ امیدش شانه بینی مویِ خود را
((مهدی زکی زاده27/2/93))
درچشمِ تو چون معجزه یِ دلبری ات هست
جا دارد اگر دعویِ پیغمبری ات هست
در دوره یِ قحطی شدن عشق و محبت
شهراست زلیخایِ تو و مشتری ات هست
باقیست به جانو دلم امیّدِ وصالت
گه گاه به من تا نِگهِ سرسری ات هست
(آن یار کَزاو خانه یِ ما جایِ پری بود...)
حافظ به تو فرمود که رویِ پری ات هست
یک عمر برایِتو غزل گفتم و گویم...
هرچند دلت پیشِ دلِ دیگری ات هست
++++++++++++
تا دوچشم روشنت تابید بر دنیایِ من
باز شد دروازه یِ خورشید بردنیایِ من
سرزمینِ آرزوهایم پُر از امیّد شد
عشق تا از چشمِ تو خندید بر دنیایِ من
++++++++++++++
چشمانِ ترا ترانه می سازم
شعرِ تَرِ عاشقانه می سازم
تا گُم نکنم مسیرِ عشقم را
از چشمِ ترم نشانه می سازم
+++++++++++
درچشم هایت چشمه ی احساس جاریست
صادق ترین احساس بی وسواس جاریست
برشیشه ی چشمم کشی خوش خطی از عشق
وقتی که از چشمان تو الماس جاریست
(م.زکی زاده)
کلمات کلیدی: چشم