بیخود گره انداختی ابرویِ خود را
آشفته یِ غم کرده ای گیسویِ خود را
از سر کلاهِ دوستی بردار و بنگر
تاثیر چشم روشنِ جادویِ خود را
گاهی به شیرِبخت باید واگزاری
دردشتِ تقدیر و قضا آهویِ خود را
بسیار کوتاه است سهمِ هرکس از عمر
پس از کنارِگُل گذرده جویِ خود را
بی شک زمانی دستِ حسرت می خراشی
ازاینکه کردی سویِ غم ها رویِ خود را
آری به دامان خدا گرسرسپاری
دستِ امیدش شانه بینی مویِ خود را
((مهدی زکی زاده27/2/93))