درچشمِ تو چون معجزه یِ دلبری ات هست
جا دارد اگر دعویِ پیغمبری ات هست
در دوره یِ قحطی شدن عشق و محبت
شهراست زلیخایِ تو و مشتری ات هست
باقیست به جانو دلم امیّدِ وصالت
گه گاه به من تا نِگهِ سرسری ات هست
(آن یار کَزاو خانه یِ ما جایِ پری بود...)
حافظ به تو فرمود که رویِ پری ات هست
یک عمر برایِتو غزل گفتم و گویم...
هرچند دلت پیشِ دلِ دیگری ات هست
++++++++++++
تا دوچشم روشنت تابید بر دنیایِ من
باز شد دروازه یِ خورشید بردنیایِ من
سرزمینِ آرزوهایم پُر از امیّد شد
عشق تا از چشمِ تو خندید بر دنیایِ من
++++++++++++++
چشمانِ ترا ترانه می سازم
شعرِ تَرِ عاشقانه می سازم
تا گُم نکنم مسیرِ عشقم را
از چشمِ ترم نشانه می سازم
+++++++++++
درچشم هایت چشمه ی احساس جاریست
صادق ترین احساس بی وسواس جاریست
برشیشه ی چشمم کشی خوش خطی از عشق
وقتی که از چشمان تو الماس جاریست
(م.زکی زاده)
کلمات کلیدی: چشم