بیمار بوداسلام ودرمان کربلابود
برپیکر رنجور دین, جان,کربلابود
کم بوداگرچه آب ولبها درعطش سوخت
دریایى ازعشق فراوان کربلا بود
دررقص شمشیرنفاق ونیزه ى کفر
زیبا,نمازعشق خوان کربلابود
هفتادواندى لاله هاى سربریده
درفصل فصل داستان کربلابود
ششماهه سربازى درآغوش پدر,آه
گلواژه ى شیرین زبان کربلا بود
(هیهات من الزله)درتصمیم مولا
سرچشمه ى آتشفشان کربلابود
(انى ارى الاموت السعاده...)درره حق...
نقش علم,پرچم,نشان کربلا بود
ماه بنى هاشم,علم بردوش,سقا
او یک تنه رنگین کمان کربلابود
این قصه ى جاوید,تکرارى نگردد
تفسیرى ازآیات قرآن کربلا بود
م.زکى زاده
دانش آموخته ى راستین مکتب کربلاباشیم انشاءالله
کلمات کلیدی:
از انقلاب سفرکن به سوى آزادى
اگرچه بسته ترافیک گلوى آزادى
هنوز لاله ى سرخ وبنفشه مىکارند
که خوب جلوه کندرنگ وروى آزادى
نگوکه بوسه ى برجام معصیت دارد
شراب ناب بخواه ازسبوى آزادى
تمام حق طلبان ازخداطلب کردند
گره زنددلشان رابه موى آزادى
بهشت,آخررویاى آدم ازآن است
که داردهر طرفش عطروبوى آزادى
به حصر اگرچه همه آب ودانه اش جوراست
به جان پرنده کند جستجوى آزادى
مخواه خوردن حسرت که سفره هابندند
وهست نان ستمگر,هووى آزادى
قرارمان،لب میدان...کناربرج غزل
بلب ترانه ،به دل گفت وگوى آزادى
م.زکى زاده
شادوسلامت وآزاد وعاقبت بخیرباشیم انشاءالله
پرونده ی این عشق چرا بسته بماند؟
تا کی دلِ غمدیده ی من خسته بماند؟
خواهم غزلی ناب سُرایم که پس از من
در خاطرِ هر خاطره پیوسته بماند
وقتی که ترا مرهمِ زخمِ دلِ من نیست
بگذار که نالیدنم آهسته بماند
اینجا نفس آینه ها گردوغباریست
دیگر چه غم آیینه چو بشکسته بماند؟
باعشق اگر شخم زده دانه بپاشی
سرسبز و زِطوفان و خزان رسته بماند
م.زکی زاده
بوته های عشقمان سرسبز و رها شده از طوفان غم باد انشاءالله
هرصبح میبندم دلم را روی بالِ عشق
بادستهای شاعری بادستمالِ عشق
برلب تبسم می نشانم،باغزل گویم:
ازهرچه شاید بی خیالی،جز خیالِ عشق
پیغمبراحساس من اعجازکن، اعجاز
شایدکه آدم شد دلم باسیب کال عشق
خواب زمستان خوابها بیند پریشانی
بانو،چوبرسرمیکنی سبزینه شال عشق
فرداجواب هرکسی پای خودش باشد
خواهم به دوشم تابد وزر ووبال عشق
بعدازتو،بانو،منقرض خواهندشد بی شک
نسلِ پلنگ و چشمه ی ماه و زلال عشق
دستم دخیل خرمنِ موی شفابخشت
گویاشود ازبوسه هایت سازِلالِ عشق
م.زکی زاده????
غافل ازمعجزه ی عشق نباشیم ایکاش
دادِ کنسرت وسفره یِ خالی
وعده هایِ همیشه پوشالی
هرکسی فکرکیسه یِ خویش است
ما ونانِ بیاتِ حمّالی
بوسه برجامِ خالی ازمیِ ناب
تکیه برپشتوانه هایِ خراب
آبیاریِّ سبزه ها بِ سراب
سبزه محصور وگل، گلِ قالی
ضربه فنّیِّ پهلوان به تشک
اعظمِ خانه دارِ خورده کتک
زخم هایِ اسیدیِ متلک
شیشه مردانِ منگِ مثقالی
قیل وقالِ حدیثِ فیشِ حقوق
سفره ی انقلاب و خوردنِ بوووووووق
قصه ی غصه هایِ پسته یِ نوق
رازِ قاچاق و رمزِ ماستمالی
چرخشِ نرمِ قهرمانانه
جامِ زهرازخودی وبیگانه
پندِ پیرِ غریبِ میخانه
«دوری از قصه هایِ جنجالی»
چشم کرمان و خنجرِ قاجار
زخمِ برجا نشسته از تاتار
عده ای پاکدستِ مردمدار!!
وای از ایرانِ شبهِ سومالی
تا ریا هست و تا ریاکاران
تادروغ است وکینه دریاران
سبزه هامان نمی خورندباران
میوه هامان تکیده از کالی
م.زکی زاده
دوربادایران عزیزاز ریا و دروغ و خیانت انشاءالله
آنهاکه جادربسترِ ویلا گرفتند
ازما به دیوارِجفا دریا گرفتند
نفرین به دورانِ ریاکاران که ازراه
تازه رسیده اند ومحکم پا گرفتند
دزدونگهبان دستِ همدستی چودادند
صبروقرار از مردمِ تنهاگرفتند
درسِ حسادت ازبرادرهایِ یوسف
تصمیمِ دوراز باورِ کبری گرفتند
گفتندفردا وحسابِ کار کشک است
پس دامنی امروزی ازدنیا گرفتند
تقصیرِ ما هم کمتراز اقبال بدنیست
این بی مرامان حال اگر ازما گرفتند
م. زکی زاده
درجاده ی کناره میراندم وافسوس که ویلانشینان حتی دریاراازمردمی مانندمن عااادی دریغ کرده اند
پرده بردار از دلت، بی پرده بنگر خویش را
بازسازی کن به عشقت عقلِ دوراندیش را
از ریاکاران نباش و دررضایِ دوست کوش
فاش کن بی ترس و تردید از ملامت، فیش را
منصبِ خدمتگزاری بهتر است ازرهبری
داند هرسلطانِ عاقل، محترم درویش را
لحظه یِ (تبلی السّرائر)پیشِ رویِ هرکسی ست
پوست خواهد کَند یزدان، گرگِ رنگِ میش را
خوردنِ حقِّ ضعیفان درمرامِ مفسداست
عقرب از رویِ طبیعت پیشه دارد نیش را
بارالهی قهر فرما برریاکارِ حریص
لطف فرما عاشقانِ مهربانی کیش را
آمین
م.زکی زاده