منت لطف کسی برسرمن نیست که نیست
حسرت حرف دراین بسته دهن نیست که نیست
برسر سفره ی دونان ننشینم پی نان
چون دلم بسته براین دار کهن نیست که نیست
خانه ام کوچک ودریای دلم گسترده ست
موج اندیشه برایم غدغن نیست که نیست
سرخوش اززمزمه ی عشقم وخاکی مسلک
گرچه دردشت دلم شورچمن نیست که نیست
نهراسم که کسی مال ومقامم ببرد
در تمنا دل من صاحب فن نیست که نیست
ازخدا خواهم و با خلق ندارم جز مهر
عاشقان راسرعشق چانه زدن نیست که نیست
باکسی جنگ ندارم,سرحقم هستم
غیرحق گوش مرامیل سخن نیست که نیست
نه ستمکارم ونه خوار ستم خواهم شد
عمرراارزش آزار شدن نیست که نیست
#مهدی.زکی زاده??????
دورازجانمان بادزیستن زیربارمنت وستم انشاءالله
کلمات کلیدی:
دیشب سراغت را دل از دریا گرفت و...
رویای چشمانت به خوابم پا گرفت و...
دل را به دریا می زدم بی ترس با شوق
تا((دوستت دارم)) به لبها جا گرفت و...
سیب از درخت افتاد تا از جذبه ی عشق
آدم نشان خانه ی حوا گرفت و...
قانون افتادن زمین را عشق آورد
قانون تلخی که همه دنیا گرفت و..
بعد از به چاه افتادنش زندان نشین شد
چون دست کم عشق زلیخا را گرفت و...
عشق اژدها شد،نیل شد،سرچشمه جوشاند
وقتی عصا را ازخدا موسی گرفت و..
.
.
.
خواب خوشم را ناگهان مادر بهم زد...
رعوایشان بالا که با بابا گرفت و...
#مهدی.زکی زاده
کلمات کلیدی:
شاعرم,افسوس دردام شعار افتاده ام
خسته ام,از پا و از چشم نگار افتاده ام
عده ای دنبال کارخویش و من دنبالشان
در کنار, آنان, و من در کارزار افتاده ام
روزگاری سبزه می پروردم,بهاری دربهار
ازچه چون برگ خزان روزگار, افتاده ام ؟
شاعران در وصل میکوشند در هر فصل عمر
درمیان گل مرامان همچو خار افتاده ام
بازمی گردم بر اصل مهروعشق و دوستی
مدتی از جهل دور از این تبار افتاده ام
#مهدی.زکى زاده
دورباد شعارزدگی بی علم از شاعری ها وشعرهامان انشاءالله
کلمات کلیدی:
میخواهمت,التهاب رامیفهمی؟
ای موج,غم حباب رامیفهمی؟
حوا,چقدربه سیب می اندیشی؟
شاکیست خدا,عذاب رامیفهمی؟
نیلوفری ام,تو سرو سرشار بلند
کی لذت پیچ وتاب را می فهمی؟
باشی اگرآخرین نشان ازیک عشق
یک عکس شکسته...قاب رامیفهمی
بااشک کناررود,پیری میگفت:
یک روز, جوان, شتاب رامی فهمی
#مهدی.زکى زاده??????
لحظات عمرمان سرشاراز حضورعشق بادانشاءالله
کلمات کلیدی:
شب بیادت بسترم را گرم رؤیا مى کنم
صبحدم برمهررویت چشم دل وا مى کنم
گرچه بر آیینه ها گرد ملامت میزنند
عشق رادر سینه ى پاک تو پیدا مى کنم
میزنم برسبزه بایادت گره, هرسیزده
دردجانم را بگلخندت مداوا مى کنم
بوسه اى برجام لب هایت پس ازتحریم ها
مینشانم عاشقانه,شوربرپا مى کنم
برزمین افتادم ازعشق ودلم آدم نشد
هرچه حوا خواهدم باعشق اجرا مى کنم
دل به لبخندت سپردن اوج عزتمندى است
بخت خودرا امتحان همچون زلیخا مى کنم
خواندن خط لبت را بى سوادم بى سواد
بامدادبوسه مشق آب بابا مى کنم
بامشیرى مى روم تاکوچه ى مهتابمان
نیستى,حافظ به چشم خیس نجوا می کنم
سرزنش کردند ماراصاحبان پول وزور
این حسودان رابلطف عشق رسوا مى کنم
#مهدی.زکى زاده قریه على
شاعر غزلبارنده چشمش آسمانى ست
دیواره ى اطراف قلبش مهربانى ست
زخم فراوان خورده است ازدشمن ودوست
لبخندهایش آشکار,اشکش نهانى ست
هرچندازسوز خزان افسرده جان است
ازعشق سرشاراست و گرم زندگانى ست
شعرسپید موى,غمگین مى سراید
چون شهریار شرمنده زیرا از جوانى ست
ازگریه دارد خنده هایى تلخ تر او
روى لبش اما براى شکوه جانیست
درشعرهایش از جفا مى نالد اما
درسینه ى بى کینه اش غیر از وفا نیست
شاعرشبیه موج دریا بى قراراست
سربندسبزش شعر سرخ همزبانى ست
#مهدی.زکى زاده قریه على
شعرترعشق ومهر برلبمان جارى باد وشعورش وشورش دردلمان انشاءالله
میزنم برسینه سنگ عشق دوست
تادلم آیدبه رنگ عشق دوست
آن درخت دائماسبزم,چه غم
گر زندبرمن تگرگ عشق دوست
ماه رادر برکه ى اشک آورم
پیش چشمان پلنگ عشق دوست
آهوى جانم به هردر مى زند
زخم خواهد,زخم چنگ عشق دوست
آى حوا,سیب دارى باز هم ؟!!
برزمینم زن کلنگ عشق دوست
مردنى زیباست درآغوش او
ساحل است و من,نهنگ عشق دوست
خانه اش دور و کمیت عقل من
بى قراروخسته,لنگ عشق دوست
م.زکى زاده قریه على
شبتان سرشاراز رویاى وصال عاشقانه ى دوست بادانشاءالله
کلمات کلیدی: