نکِشَد میلِ دلم ماندنِ طولانی را
بسترِ شوره چه زاید شبِ بارانی را
وقتی از عشق نبینم اثری در شعرم
به هَدر از چه دهم حسِّ غزلخوانی را؟!!
روز را شب کنم و شب بسحر پیوندد
بی تو بخشم به فنا زندگیِ فانی را
گاه برجام و اغلب لبِ بی جامم هست
حسرتی نیست به دل مستی پنهانی را
مرگ،ایکاش بیایی و سرانجام آری...
زندگی کردنِ در گوشه یِ ویرانی را
.
م.زکی زاده..27/10/94
کلمات کلیدی:
به زبان آورم آن گفته که در دل دارم
که برویِ تو دلی عاشق و مایل دارم
یکدم از پیشِ نگاهم نرود عکس تو،چون...
دل و جان بسته براین موی و شمایل دارم
طعنه بر من نزن از پیری و رسواییِ عشق
آخر از عمر –فقط-عشقِ تو حاصل دارم
آهویِ چشم عسلت را به شکارم بفرست
دلِ شیری پِیَ ت ای آهویِ قاتل ،دارم
به جهنَّم ببدندَم چو ببوسم لبِ تو؟!!!
با بهشت – خب چکنم؟!!!-آدمِ مشکل دارم
..م.ز.22/10/94
تا عسل چشمِ تو از عاطفه لبریز شود
خالی احساس من از غصه یِ پاییز شود
آیه ای بر خطِ لب هایِ تو جا خوش کرده
که فقط ترجمه با بوسه یِ یکریز شود
رفته ای،بی تو چه بیهوده قدم درقدمم؟!!
مردِ تنها،قدمش نیز غم انگیز شود
دوستت داشتن از گوشه یِ چشمم جاریست
عشقِ دل سرزده بردیده و لبریز شود
برلبِ زمزمِ تو،تشنه لبِ خشکِ مرا
آبِ صد چشمه یِ جوشنده چه ناچیز شود
دلِ سرمازده ،اقبالِ زمستانیِ من...
تا کی از گرمیِ آغوشِ تو پرهیز شود؟
گفتم: عمریست اسیرم به شبِ دوری تو...
گفت:اگر صبر کنی گاهِ سحر نیز شود
.
م.زکی زاده...20دیماه94
کلمات کلیدی:
دوباره یک غزل سروده ام بنامِ چشمِ تو
نه این غزل که جان ودل دهم بکام چشمِ تو
کبوترِ دلِ من از تمامِ بندها رهَد
که عاشقانه پرزند بسویِ بامِ چشمِ تو
غزالِ چشمِ مستِ تو شکارِشیر میکند
عجب نباشد اَر فِتَد دلم بدامِ چشمِ تو
چه جمعه ها به مکتبِ وفا، دلِ شکسته ام...
نشسته دانش آموزی، به احترامِ چشم تو
به زخم هایِ جانم اززبانِ این وآن، فقط...
تبسمِ تومرهم است والتیامِ چشمِ تو
هم عطرِ مریمِ تنِ تو مرده زنده میکند...
وهم ترانه میچکد زِ هَر کلامِ چشمِ تو
هوایِ شهر خوش شود درآن دمی که میرسی
وعشق حکم میکند پس ازقیامِ چشمِ تو
.
.
م. زکی زاده 19دیماه 94
چشم هامان روشن بادبدیدارِ جمال وچشمِ نرگسی دوست انشاءالله
کلمات کلیدی:
چه احساسِ خوبیست تماشایِ چشمت
بخوان باز دل را به آوایِ چشمت
غزل میسرایم،چه تصویرِ نابی
غزالیست پیدا به صحرایِ چشمت
قفس زاده مرغم، اسیرم، اسیرم
رهایم کن ای عشق به دنیایِ چشمت
به طوفانِ تلخی که تقدیرِمن بود
چه آرامشی داده دریایِ چشمت
به محشرشنیدم پس ازنغمه یِ صور
قیامت بپاهست درپایِ چشمت
سرِپیری وعشق؟!! عجیب است،اما...
نه ازمن که هستم شیدایِ چشمت
چه زخمِ زبانت به دل مینشیند
صدآه و نگاهیست سودایِ چشمت
نه چای ونه میوه، به مهمان نظرکن
که احساسِ خوبیست تماشایِ چشمت
.
.
م. ز16/10/94
کلمات کلیدی:
کم کم جوانی از دلِ آشفته ام پا میکشد کارِ منِ پیر ودلم دارد به دعوا میکشد وقتیکه مهمان میشوم درشرجیِ چشمانِ تو دستِ دلم میلرزد و تصویرِ دریا میکشد آدم نشد اخراجی از جنت برای گندمی زجرِ زمین را او بپایِ عشقِ حوا میکشد زخمی ترین مرغم که درکنجِ قفس افتاده ام ازبس بسویت، پر ، دلم، درخواب و رؤیا میکشد عطرِ خوشت همچون بهار، سرسبز میسازدمرا تایادازمن میکنی، دل آهِ بیجا میکشد . . م.ز18/10/94
کلمات کلیدی:
ازآینه درچشمِ خود تالار داری
درخطِ چشمت نسخه یِ بیمار داری
دریایِ آرامِ دلت خواب است شب ها
چشم انتظارت –عاشقی- بیدار داری
باطعنه بر شب گریه هایم خنده دارند
گویند حسودان:کی به کارم کار داری؟!!!
ازپنجره بر کوچه چشم انداز گاهی...
دلتنگِ رویی تکیه بر دیوار داری
باهرکه از من دورمی خواهد دلت را
گو:عاشقم هستی،بر عشق اصرار داری
عاشق شدم برقهر و ناز و مهر ولطفت
ازبس عزیزی،گرمیِ بازار داری
رنگِ عسل،چشمت...لبت طعمِ شرابی
برگونه،حواسیبِ آدم خوار داری
شاعرشدم ازعشقت آنروزی که دیدم
چشمی غزالی جانبِ اشعار داری
.
م.زکی زاده
کلمات کلیدی: