دور از تو غم زمانه ام کم نشود
حوا که نباشد،آدم آدم نشود
هستند کنار من فراوان جاری!!
هرچشمه که چشمه سار زمزم نشود
آماده ی مردنم- نباشی- زیرا
بی عشق نفس زدن دمادم ، نشود
برزخم زبان جانم از طعن حسود
جزلعل لبان دوست مرهم نشود
در روز قیامتم غمی آنسان که...
درچشم تو ناشناس هستم ، نشود
بسیار کسان سروده دارند ،اما
بی عشق تو (شاعری) مسلم نشود
((مهدی زکی زاده قریه علی 28/10/92)
++++++++++++++++++++++
هفتاد ودو ملیون نفر،در انتظارش خون جگر
اما دریغ از اینکه ایشان راست تنها چشم تر
وقتیکه تنها با دعا ظالم ستیزی میکنیم!!!!
حق دارد آقا(عج) – غیبتش – باشد از این هم بیشتر
آمد غروب دیگری از جمعه های دوری اش
آقای کنعانی نشان ،بفرست نوری بربصر
آقا به نامت عده ای مردم فریبی میکنند
جمعی به تسبیح و ابا ، بعضی به هاله دور سر
بی شک به پایان میرسد سرما درآغوش بهار
شبگریه هامان میشود از لطف لبخندت سحر
انشاالله....اللهم عجل لولیک الفرج
((مهدی زکی زاده قریه علی 15/11/92))
+++++++++++++++++++++++++++++
پشت پیچ گذرستان زمان می ماند
عاشق پیر دلش تازه جوان می ماند
گفتم از درد دلم باتو بگویم ،اما
وقت دیدار تو هر درد نهان می ماند
شاخه تا میوه ی خود درنبرد از دیوار
ازنگاه طمع آلود به امان می ماند
حسرتِ داشتنِ دوستِ با مهر و وفا
به دلِ شاکیِ بی صبر و توان می ماند
زندگی غالبا اشکی ست و گاهی لبخند
چه غم –این نیست اگر؟!؟!– چونکه نه آن می ماند
میشود همنفس باد بهاران آن گل
که صبورانه به طوفان خزان می ماند
((مهدی زکی زاده قریه علی 2/11/92))
+++++++++++++++++++++++++++
به محض دیدنش حرف از سفر زد
به جان بی قرارم نیشتر زد
گمانم باز چشم شور تقدیر
دل درگیر عشقم را نظر زد
نگاه آشنا و مهربانش
به غربت مانده چشمانم شرر زد
شدم مهتاب باران در نگاهش
به جلوه طعنه بر قرص قمر زد
جوانه های لبخندش بهاریست
که بر این شاخ پیر و خشک، سرزد
پس عمری اسارت ،بانگاهی
دلم در آسمان عشق پر زد
خدا را شکر از این خورشید سیما
به شام آرزوهایم - سحر- زد
((مهدی زکی زاده قریه علی 1/10/92))
+++++++++++++++++
هرچه کردم که جدا از تو بمیرم ،که نشد
ذره ای درد من و دوری تو کم ،که نشد
تو در آغوش دلآرام خود آسوده ای ....و
جزخیال تو مرا تا سحر همدم که نشد
مثل حوایی و هرجا که تویی : باغ بهشت
وای....دور از تو دمی حال من آدم که نشد
و زبان بسته دلم ،نزد تو تا لب وا کرد
برلبش هرچه بجز نام تو دادم که نشد
آسمان دلم ابریست،شبم بارانی...
بخدا خواستم از غصه نگریم.....که نشد
((مهدی زکی زاده قریه علی 24/9/92))