دور از تو دوکاسه چشمِ تر با من هست
مرغِ دلِ بسته بال و پر با من هست
در قهوه یِ فالِ تلخِ من پیدا بود...
دنبالِ تو کوبه کو سفر با من هست
با عشق جوانه می زنم فصلِ بهار
هرچند که طعنه یِ تبر با من هست
در پیله یِ بی کسی چنین فهمیدم:
پروانه یِ عاشقم، شرر با من هست
دور از تو به شبنشینی افتاده ام و...
امیّدِ شکفتنِ سحر با من هست
جاریست به باورم که دربازیِ عشق
هرچند شکسته ام ،ظفر با من هست
م.زکی زاده