شاعر غزلبارنده چشمش آسمانى ست
دیواره ى اطراف قلبش مهربانى ست
زخم فراوان خورده است ازدشمن ودوست
لبخندهایش آشکار,اشکش نهانى ست
هرچندازسوز خزان افسرده جان است
ازعشق سرشاراست و گرم زندگانى ست
شعرسپید موى,غمگین مى سراید
چون شهریار شرمنده زیرا از جوانى ست
ازگریه دارد خنده هایى تلخ تر او
روى لبش اما براى شکوه جانیست
درشعرهایش از جفا مى نالد اما
درسینه ى بى کینه اش غیر از وفا نیست
شاعرشبیه موج دریا بى قراراست
سربندسبزش شعر سرخ همزبانى ست
#مهدی.زکى زاده قریه على
شعرترعشق ومهر برلبمان جارى باد وشعورش وشورش دردلمان انشاءالله