شاعر غزلبارنده چشمش آسمانى ست
دیواره ى اطراف قلبش مهربانى ست
زخم فراوان خورده است ازدشمن ودوست
لبخندهایش آشکار,اشکش نهانى ست
هرچندازسوز خزان افسرده جان است
ازعشق سرشاراست و گرم زندگانى ست
شعرسپید موى,غمگین مى سراید
چون شهریار شرمنده زیرا از جوانى ست
ازگریه دارد خنده هایى تلخ تر او
روى لبش اما براى شکوه جانیست
درشعرهایش از جفا مى نالد اما
درسینه ى بى کینه اش غیر از وفا نیست
شاعرشبیه موج دریا بى قراراست
سربندسبزش شعر سرخ همزبانى ست
#مهدی.زکى زاده قریه على
شعرترعشق ومهر برلبمان جارى باد وشعورش وشورش دردلمان انشاءالله
پرونده ی این عشق چرا بسته بماند؟
تا کی دلِ غمدیده ی من خسته بماند؟
خواهم غزلی ناب سُرایم که پس از من
در خاطرِ هر خاطره پیوسته بماند
وقتی که ترا مرهمِ زخمِ دلِ من نیست
بگذار که نالیدنم آهسته بماند
اینجا نفس آینه ها گردوغباریست
دیگر چه غم آیینه چو بشکسته بماند؟
باعشق اگر شخم زده دانه بپاشی
سرسبز و زِطوفان و خزان رسته بماند
م.زکی زاده
بوته های عشقمان سرسبز و رها شده از طوفان غم باد انشاءالله