عشق است کند ممکن ،هر امر محالم را
شیرین کند عشقی ناب ، تا قهوه ی فالم را
در گوش دلم خواند : تقدیر تو دست توست
پاسخ بدهد عشقم هرگونه سوالم را
روز و شب عمر من با آنکه زمستانی ست
گرم است دلم ،چون عشق ،بسته گره شالم را
تا زمزم مهر دوست در سینه ی من جاریست
برچشمه ی چشمانم ،بین اشک زلالم را
بر شکوه - لبان من - ماه رمضان دارند
خواهم رطب عشقت ، افطار حلالم را
بر قله ی سخت عشق ،پرچم زده وقتی دل
بر گردنم آویزم ، باشوق مدالم را
درجان حسود -آتش-افکنده دل شادم
شد شعله بسر چون دید، گل کرده نهالم را
با آنکه چنان آدم ،تبعیدی ام از جنت
با عشق به حوا - حق - افزوده مجالم را
چون معجزه ی عشقت ،حسی ست مسیحایی
یاد تو دهد نو جان ،افسرده خیالم را
((مهدی زکی زاده 16/4/92))