شکوفه واشده اما دلم بهاری نیست
که شهر خالی ازاحساس بی غباری نیست
غرور کشورجانم به گردآلوده ست
وچشم مردمش الا به سوگواری نیست
دهان پسته به فریادغصه ها بسته ست
درون بستر رودی ترانه جاری نیست
سکوت میکنم اما نه از رضامندی
نگاه مرغ قفس جزبه بردباری نیست
وسال سال جدیداست وفال,فال قدیم
به بی قراری احوالمان قراری نیست
خطوط خاکی خشکیده ی لب کارون
نمی ندیده,علاجی به زخم کاری نیست
به رغم اینهمه اندوه,سبزه می کاریم
که سینه خالی ازعشق و امیدواری نیست
صبورباش,ستمدیده میهنم,عید است
شکوفه واشده,گرچه,دلم,بهاری نیست
#مهدی.زکی زاده قریه علی
بهاری بادسرزمین دلمان,بامهروعشق ودوری از ریاوتزویرودروغ وجورقدرتمندان,انشاءالله