خانه ات آباد بادا رو به ویرانی منم
شانه ای سرداده برمویِ پریشانی منم
نقشِ دیوار است وقتی مهربانی هایِ شهر
کوچه گردی درپیِ تن پوشِ عریانی منم
خنده هایِ شاد باشد جاری از لبهایِ تو
صاحبِ شبگریه هایِ تلخِ پنهانی منم
در هوایِ میوه یِ ممنوعه یِ لبهایِ تو
آدمی خورده زمین، غرقِ غزل خوانی منم
سربزیر از پیشِ رویت ردشوم درچشمِ خلق
آنکه دارد در سرش عشقِ تو، میدانی منم
سخت گیری میکنند باآنکه بخت و روزگار
اهلِ باعشقت گذر از غم بآسانی منم
.
.
م. ز
دورباداازجانتان غم روزگار باعشق انشاءالله
کلمات کلیدی: