خیره ماند آیینه هنگامِ تماشا کردنت
می پَرَد هرلحظه چشمم سمتِ پیداکردنت
بسکه شیوا صحبت از درمانِ دردم کرده ای...
شد دلم بیمار و مشتاقِ مداوا کردنت
مریمِ عطرِ نفس هایت پُر از اعجازِ عشق
مرده دل جان گیرد از کارِ مسیحا کردنت
خطِّ لب هایت سراسر شعرهایِ معنوی ست
ای خوشا با بوسه ای تفسیر و معنا کردنت
ازنگاهم خوانده ای بسیار هواخواهِ تواَم
کم نشد بااینهمه، ازعشق پروا کردنت
دور از چشمِ حسودان دوست میداری مرا
پایدار است عشق ازاین درجمع حاشا کردنت
تشنه ام... شهدِلبانت، زمزمِ مهرِ خداست
میشوم سیرابِ عشق، هنگامِ لب وا کردنت
قصدِ رفتن کردی و شبنم نشین شد چشم من
کوچه عطرآگین شد از این پا و آن پا کردنت
.
.
م. زکی زاده.. 10بهمن94
کلمات کلیدی: