درقابِ غزل دیدنِ تصویرِ تو زیباست
هربیتِ غزل چشمِ ترا محوِ تماشاست
گرگانِ حسد دامن یوسف که گرفتند
دیدند که هرگوشه یِ آن دستِ زلیخاست
آدم بزمین خورد وبهشت از نظرش رفت
چون دید که شوقش همه بر قامتِ حواست
راضی به قضا و قَدَرِ خویشم و هر روز
دستانِ مرا وصلِ تو سرشارِ تمنّاست
باقایقِ سهرابی ات ایکاش بیایی...
هرچند که طوفانزده سرتاسرِ دریاست
سرمشق به یک بوسه ده از خطِّ لبانت
ای آنکه لبت منشاءِ ایجاد الفباست
بیهوده به سر آمده دیروزم و امروز....
دل چشمِ امیدش بتو و عشق و به فرداست
شاعر شده اند اینهمه تا رویِ توبینند
درقابِ غزل دیدنِ تصویرِ تو زیباست
.
.
م. ز??
کلمات کلیدی: