دوراز تو سیلاب غمی در بسترم جاری ست
شب هایِ چشمم خیس از تصویرِ بیداری ست
خطِّ لبم «اَمَّن یُجیب» ی میشود زیرا
بی تو عدابِ بی کسی کابوسِ تکراری ست
مهتاب هم در سر خسوفِ دیگری دارد
موسیقیِ شب هایِ من آهنگ صدتاری ست
تعبیرِ فالم را منَجِّم ها نمی دانند از بسکه پیشانی نوشتم طرحِ غمباری ست
شیرین ترند از روزگارم قهوه هایِ ترک
احوالِ بختم بدتر از اولادِ قاجاری ست
پرونده ی این عاشق اما تا ابد باز است
عاشق خوشی هایش همین صبر وگرفتاری ست
.
.
م. زکی زاده
کلمات کلیدی: