به قلبم جایِ خود را باز کرد و...
برایم صحبت از پرواز کرد و...
اسیرم دید تا در ورطه یِ عشق
طریقِ تازه ای آغاز کرد و...
سرودم شعرهایِ عاشقانه
گله از تلخیِ آواز کرد و...
نیازم را هزاران باره تا دید
فزون هرلحظه ای بر ناز کرد و...
برای دیدنش رفتم، در بست
بروی دیگری در باز کرد و...
غزل باران چشمانِ ترم را
به خطّی از لبش ممتاز کرد و...
به عطرِ مریمِ دامانِ مهرش
دلم را زنده زین اعجاز کرد و...
ادامه دارد این زیبا حکایت
اگرچه صحبت از ایجاز کرد و...
.
.
م. زکی زاده
غزل ناب عشق ودوستی نقش لبانتان باد انشاءالله
کلمات کلیدی: