باآنکه عاشق درکنارت کم نداری
درعشق چون من یارِمستحکم نداری
تا شعر میخوانم برایت، یک تبسم...
رویِ لبت بنشان بفهمم غم نداری
با بوسه معنی میشود خطِّ لبانت
شکرِ خدا یک نقطه یِ مبهم نداری
شد سیبِ حوّاگونه ات سرخ از حیا و...
ازمن زمین افتاده تر آدم نداری
گفتی سراب است عشق،سعیَ ت بی ثمر بود
مهر و صفا داری اگر زمزم نداری
شد فتحِ چشمت قله یِ قلب وغرورم
ای وای از بختِ بَدَم، پرچم نداری
.
.
م. زکی زاده??????
کلمات کلیدی: