باهمه ی پیری و نالانی ام
باتو چو اطفال دبستانی ام
قلکم از سکه و جیبم تهی ست
درپی گلبوسه ی مجانی ام
خاطره ی خشک من آنقدر نیست
چتر ندیده سربارانی ام
کاش که از زمزمه ات تر شوم
کاش دهی حال غزلخوانی ام
کاش سری می زدی از لطف بر...
کوچه ی بنبست پریشانی ام
اول افسانه بنام تو بود
عشق تو شد جمله ی پایانی ام
داغ یتیمانه ترین روزگار
بخت و قضا داده به پیشانی ام
باد بهاری به دلم موسمی ست
اکثر اوقات زمستانی ام
شعر ترم نیست که برتن کنم
مرثیه خوان شب عریانی ام
قالب شعرم غزل چشم توست
آهوی خوش نقش گلستانی ام
درشب یلدای غریبانه ام
چشم براین جاده ی طولانی ام
همچوشهاب ازشب من ردنشو
ماه شو،در دانه ی نورانی ام
شاد و سلامت و عاشق و عاقبت بخیر باشید.....((مهدی زکی زاده قریه علی))