ساعت عاطفه را پیدا کن
و مرا دعوتی یلدا کن
گره از زلف بلند شب سرد
به سرانگشت محبت واکن
و زمستان مصیبت زده را
روسیاه از نفس گرما کن
تاشوی آدم ساکن به بهشت
مهربانی به دل حواکن
کرسی خاطره ات را کن گرم
غزل عاطفه ای نجواکن
وشبی گوشه ی خلوت ننشین
شادمان،غمزده ای تنها کن
روزها از پی هم می آیند
بهتر از هرنفست فرداکن
روز و شبهاتان گرم و رویایی
مهدی زکی زاده