گفتند که : از غریبه گیرید درکوچه سراغ آشنا
بستند مگر-خدانکرده- دروازه ی صحبت وفا را؟!؟
تا بود و نبود دل-دراین شهر-گم کرد مسیر خانه ام را
از روی حسد رسانده اند زود ،تا خانه کلاغ قصه ها را
سخت است بریدن دل از عشق،جایی که همه بریده دست اند
یوسف نگریخت از زلیخا ، از دام هوس رهاند پا را
وقتی به سلاح تهمت ازبیخ برکندن عشق سعی کردند
مریم به سکوت خود رسانید برگوش جهانی این ندا را
تا آنکه ارادتش به حوا اثبات شود بهشت را باخت
آدم به توان عشق ،ازنو،یابد درجات کبریا را
باطعنه نگو که حرف مفت است ،این دوره زمانه،صحبت از عشق
بنگر که به نرخ جان خریدم،این تحفه متاع پربها را
از نیش و کنایه گرچه باشد ،احساس لطیف ما ترکدار
یک روز همه به هم بگویند پرشور حدیث عشق ما را
مهدی زکی زاده...7/6/92
کلمات کلیدی: