پيام
راه كمال
92/7/7
آواي روستا
مانند رويا آمد و ازخواب من کابوس رفت.. نامش نشاندم بر لب و غمناله و افسوس رفت/ بودم اگرچه قطره،جاري شد دلم در رود عشق.. اين قطره ي ناچيز باعشقش به اقيانوس رفت/
آواي روستا
همچون مسيحا زنده کرد او با دمي دلمرده را.. نامش (اذان) بود و ازآن زنگ از دل ناقوس رفت/ وقتي که آمد در دلم اميد رنگي تازه يافت.. او شد بهار و زردي از گلواژه ي مايوس رفت/ با دست لطفش از حرم بند دخيلم باز کرد.. باعشق – وقتي- جان و دل بر درگهش پابوس رفت/ آمد و شوري در دلم ايجاد کرد،اما دريغ... تا ديد پابندش شدم ،آرام و نامحسوس....رفت