پيام
+
[تلگرام]
شيخي به چُرت بود که زنش وارد شد به تعجيل بگفتا: شيخا چه نشستي که آش شله قلمکار دهند اندر هيئت ابوالفضل!
پس شيخ به عبا شد و ديگ سمت دروازه پيش گرفت.
چون رسيد، کوي هيئت را خيل خلق بديد در آشوب و هياهو! در انديشه شد که نوبتش نيايد و شکم در حسرت بماند!
ره زِ ميان صف گشوده، بالاي ديگ برسيد. ديگ آش نيمه يافت. پس آشپز را بگفت: دست نگاهدار که نذري را اشکالي هست شرعي!
آشپز بگفت: از چه روي اي شيخ؟
خلق نيز به گوش شدند.
شيخ بگفت: قصاب بديدم به بازار که گوسپند تازه ذبح بکرده، سر به کناري نهاده بود. چون زِ سر بگذشتم، حيوان به ناله و اشک شد که قصاب آب نداده هلاکم نمود... هم از اين روي حرام باشد آن گوشت و اين شله!
مردم را ولوله افتاد و آشپز را پرسش که حال که کار زِ کار بگذشته چه بايد کرد شيخا؟
شيخ بخاراند ريش را و بگفتا: خُمس آش به امام دهيد حلال شود!
پس خلق بگفتند آشپز را که خُمس دهي حلال شود، به زِ آنست که کُلِ آن حرام شود!
پس آشپز ديگ زِ شيخ بستاند و آش اَندر بِکرد!
خلق شادمان شده شيخ را درود گفته صلوات بفرستادند.
خشتمال که ترش روي حکايت بديد و بشنيد، شيخ را جلو گرفته بگفتا: اين چه داستان بود که کردي؟ چه کَس ديده که گوسپند سر بريده سخن گويد اي فريبکار؟
شيخ بگفت: مهم شُله است که به ديگ شد!
اَلباقي نه گناه من است که خلق را اگر ميل به خريت باشد همه کس را حلال باشد به سواري.
عبيد زاکاني
قلم 98511
98/6/24
2-FDAN
جالب و عجيب...کدوم کتابش بوده(اولشم سلام بر شما)