تقدیم به حوای روزگارم...همسرم:
.
.
.
کنارت چایِ خود را سرد می خواهم
تُرا در تکیه گاهی، مرد می خواهم
تُرا در حالتِ روزی که می رفتم
ومی گفتی به من :برگرد ، می خواهم
طلوعِ گرم ِ خورشیدِ نگاهت را
به صحرایِ شبِ دلسرد می خواهم
کمی هم مهربانی از تو گه گاهی
برایِ خسته یِ شبگرد می خواهم
بهارِ سرخی از گلخنده هایت را
به جانبخشیِّ برگِ زرد می خواهم
تُرا،حوّایِ مهرآیین ،بهشتی خو
به رسمِ آدمی همدرد می خواهم
((مهدی زکی زاده قریه علی))