هست یادت آن شبِ نذری پزانِ پارسال؟
آن بهارِارزوها در خزانِ پارسال
یادداری تاسحرگاه آش را هم می زدیم
تاکمی کمتربگیرد اسمان پارسال؟
گاه هنگام دعادرچشم هامان می دوید
قطره های اشک از دردِنهانِ پارسال
گاه پنهان از نگاه دیگران،لبخند را
می زدیم آرام برزخم زبانِ پارسال
گرچه کشکی بود!روی کاسه های آشِ ما...
عشق مان نقشی شدازرنگین کمانِ پارسال
ته گرفت امسال دیگِ آش،تنهاهم زدم
پیرشد دورازنگاهت آن جوانِ پارسال
مهدی زکی زاده قریه علی
13/12/92
کلمات کلیدی: