دراین روزگاری که درگیرودارم
به شب های تاری که برآن دچارم
بجز عشق چیزی نمی بایدم گفت
وجز اشکِ حسرت ندارم ،نبارم
.
.
زمستان سردم،چرا بی عبور است؟!؟
دل بی قرارم ،چرا پر غرور است؟!
اجاقِ دلم بی امیدت نسوزد
چه هنگامه جانا،زمان ظهور است؟!؟
.
.
بگیرید اگر روی از ما ،بحق است
بمانیم – چون قبل – تنها ،بحق است
و ما قطره دل ها ، اگر دوست داریم
که پیوسته باشیم به دریا ،بحق است
.
.
شنیدم در اوج زمستان می آیی
شود سوز و سرما ،فراوان ،می آیی
در آندم که خواند شما را دل ما
به لب نه ،که با جان ....می آیی
.
.
شبِ جمعه هامان ،کمیلی بسر شد
و از اشک هامان ،جهان باخبر شد
ولی وای بر ما ،که فردایِ آن شب
دوباره ،همانی ، که بودیم تر، شد
اللهم عجل لولیک الفرج
مهدی زکی زاده قریه علی 24/11/92
نوشته شده توسط
مهدی زکی زاده قریه علی
92/11/26:: 8:36 صبح
|
() نظر