سال ها در خاطرش می رفتم و می آمدم
روی خط دفترش می رفتم و می آمدم
گفتم ازپیغام هایش قسمتم گردد یکی
پابپای کفترش می رفتم و می آمدم
چون یقینم بود جانم بسته است برجان او
با دل ناباورش می رفتم و می آمدم
چونکه ازدل می رود هرکس رود از دیده...پس
درنگاه و منظرش می رفتم و می آمدم
دلبری دیگر گرفته تا بسوزاند دلم
پیش چشم دلبرش می رفتم و می آمدم
کرسی عشقش چو گرم از شعله های تازه بود
در دل خاکسترش می رفتم و می آمدم
گفت آغازی ندارد عشقمان،ختم کلام....
مثل بار آخرش می رفتم و می آمدم
مهدی زکی زاده قریه علی23/11/92
نوشته شده توسط
مهدی زکی زاده قریه علی
92/11/26:: 8:31 صبح
|
() نظر